1- ترس معقول و نامعقول انسانها
دیگر از رذایل اخلاقى ترس بیجاست که مایه ذلت و زبونى و عقب افتادگى انسانها مىباشد، نیروهاى بالفعل و بالقوه او را بر باد مىدهد، و دشمن را بر انسان مسلط مىسازد.
نقطه مقابل آن شجاعت و شهامت است که مهمترین کلید پیروزى و اساسىترین پایه سربلندى و عظمت انسانهاست، نه تنها در میدان جنگ که رد میدانهاى سیاست و اجتماع و حتى مباحث علمى، شجاعت نقش کلیدى را دارد، و به همین دلیل علماى اخلاق به طور گسترده از <جبن» و <شجاعت» سخن گفتهاند و عوامل و نتایج و آثار و پیامدهاى هر یک را مورد تحلیل و بررسى قرار دادهاند.
در کتب پیشینیان علم اخلاق، شجاعتیکى از ارکان چهارگانه فضایل، و ترس یکى از رذایل چهارگانه شمرده شده است.
در تاریخ انبیاى بزرگ، و پیروان راستین آنها مظاهر شجاعتبه خوبى نمایان است، آرى آنها اسطورههاى مقاومت و شجاعتبودند و سرمشق خوبى براى همه انسانها.
با این اشاره به قرآن مجید بازمىگردیم و جلوههاى این فضیلت اخلاقى و مظاهر شوم آن رذیله اخلاقى را در لا به لاى آیات، و در جاى جاى قرآن مجید مورد بررسى قرار مىدهیم:
1- در داستان ابراهیم(ع) چنین مىخوانیم:
<و لقد آتینا ابراهیم رشده من قبل و کنا به عالمین × اذ قال لابیه و قومه ما هذه التماثیل التى انتم لها عاکفون × قالوا وجدنا آبائنا لها عابدین × قال لقد کنتم انتم و آبائکم فى ضلال مبین × قالوا اجئتنا بالحق ام انت من اللاعبین × قال بل ربکم رب السماوات و الارض الذى فطرهن و انا على ذلکم من الشاهدین × و تالله لاکیدن اصنامکم بعد ان تولوا مدبرین × فجعلهم جذاذا الا کبیرا لهم لعلهم الیه یرجعون (سورهانبیاء،آیات51تا58)
2- در مورد موسى بن عمران7 چنین مىخوانیم:
...یا موسى لاتخف انى لایخاف لدى المرسلون (سورهنمل،آیه10)
3- در باره قوم طالوت و سربازان شجاع قومش چنین مىخوانیم:
<...فلما جاوزه هو و الذین آمنوا معه قالوا لا طاقة لنا الیوم بجالوت و جنوده قال الذین یظنون انهم ملاقوا الله کم من فئة قلیلة غلبت فئة کثیرة باذن الله و الله مع الصابرین × و لما برزوا لجالوت و جنوده قالوا ربنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا على القوم الکافرین (سورهبقره،آیات249و250)
4- در مورد یاران پیامبر اسلام(ص) و شجاعان با ایمان و مدعیان دروغین ترسو نیز چنین مىخوانیم:
<و اذ قالت طائفة منهم یا اهل یثرب لا مقام لکم فارجعوا و یستاذن فریق منهم النبى یقولون ان بیوتنا عورة و ما هى بعورة ان یریدون الا فرارا × و لما راى المؤمنون الاحزاب قالوا هذا ما وعدنا الله و رسوله و صدق الله و رسوله و ما زادهم الا ایمانا و تسلیما (سورهاحزاب،آیات13و22)
5- و در جاى دیگر در همین زمینه آمده است:
قل هل تربصون بنا الا احدى الحسنیین و نحن نتربص بکم ان یصیبکم الله بعذاب من عنده او بایدینا فتربصوا انا معکم متربصون (سورهتوبه،آیه52)
6- در باره گروهى از یاران پیامبر(ص) مىفرماید:
الذین قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لکم فاخشوهم فزادهم ایمانا و قالوا حسبنا الله و نعم الوکیل × انما ذلکم الشیطان یخوف اولیائه فلاتخافوهم و خافون ان کنتم مؤمنین (سورهآلعمران،آیات173و175)
7- الذین یبلغون رسالات الله و یخشونه و لایخشون احدا الا الله و کفى بالله حسیبا (سورهاحزاب،آیه39)
ترجمه
1- ما وسیله رشد ابراهیم(ع) را از قبل به او دادیم، و از(شایستگى) او آگاه بودیم- آن هنگام که به پدرش(آزر) و قوم او گفت: <این مجسمههاى بى روح چیست که شما همواره آنها را پرستش مىکنید؟!» - گفتند: <ما پدران خود را دیدیم که آنها را عبادت مىکنند» - گفت: <مسلما هم شما و هم پدرانتان در گمراهى آشکارى بودهاید!» - گفتند: <آیا مطلب حقى براى ما آوردهاى یا شوخى مىکنى؟! - گفت: (کاملا حق آوردهام) پروردگار شما همان پروردگار آسمانها و زمین است که آنها را ایجاد کرده و من بر این امر از گواهانم! - و به خدا سوگند در غیاب شما نقشهاى براى نابودى بتهایتان مىکشم! - سرانجام(با استفاده از یک فرصت مناسب) همه آنها - جز بتبزرگشان - را قطعه قطعه کرد تا شاید سراغ او بیایند(و او حقایق را بازگو کند)!
2- <... اى موسى! نترس که رسولان در نزد من نمىترسند»!
3- <... سپس هنگامى که او(طالوت) و افرادى که با او ایمان آورده بودند(و از بوته آزمایش، سالم به در آمدند) از آن نهر گذشتند(از کمى نفرات خود ناراحتشدند و عدهاى) گفتند: <امروز ما توانایى مقابله با <جالوت» و سپاهیان او را نداریم» اما آنها که مىدانستند خدا را ملاقات خواهند کرد(و به روز رستاخیز ایمان داشتند) گفتند: <چه بسیار گروههاى کوچکى که به فرمان خدا، بر گروههاى عظیمى پیروز شدند! و خداوند با صابران(و استقامت کنندگان) است» - و هنگامى که در برابر <جالوت» و سپاهیان او قرار گرفتند گفتند: <پروردگارا! پیمانه شکیبایى و استقامت را بر ما بریز! و قدمهاى ما را ثابتبدار! و ما را بر جمعیت کافران پیروز بگردان»!
4- و(نیز) به خاطر آورید زمانى را که گروهى از آنها(منافقان) گفتند: <(اى اهل یثرب) اى مردم مدینه! اینجا جاى توقف شما نیست، به خانههاى خود بازگردید!» و گروهى از آنان از پیامبر اجازه بازگشت مىخواستند و مىگفتند: <خانههاى ما بى حفاظ است!» در حالى که بى حفاظ نبود، آنها فقط مىخواستند(از جنگ) فرار کنند - (اما) مؤمنان وقتى لشکر احزاب را دیدند گفتند: <این همان است که خدا و رسولش به ما وعده داده و خدا و رسولش راست گفتهاند!» و این موضوع جز بر ایمان و تسلیم آنان نیفزود.
5- بگو آیا در باره ما جز یکى از دو نیکى را انتظار دارید(یا بر شما پیروز مىشویم و یا ربتشهادت مىنوشیم) ولى ما انتظار داریم که خداوند، عدهاى از سوى خودش(در آن جهان) به شما برساند یا(در این جهان) به دست ما(مجازات شدید) اکنون که چنین استشما انتظار بکشید ما هم با شما انتظار مىکشیم!
6- اینها کسانى بودند که(بعضى از) مردم به آنها گفتند: (لشکر دشمن) براى(حمله به) شما اجتماع کردهاند، از آنها بترسید، اما این سخن بر ایمانشان افزود و گفتند: خدا ما را کافى است و او بهترین حامى ماست - این فقط شیطان است که پیروان خود را(با سخنان و شایعات بى اساس) مىترساند، از آنها نترسید! و تنها از من بترسید اگر ایمان دارید!
7- (پیامبران پیشین) کسانى بودند که تبلیغ رسالتهاى الهى مىکردند و(تنها) از او مىترسیدند و از هیچ کس جز خدا واهمه نداشتند و همین بس که خداوند حسابگر(و پاداش دهنده اعمال آنها) است.
تفسیر و جمعبندى
در نخستین آیات مورد بحثشجاعتبى نظیر قهرمان توحید ابراهیم(ع) در برابر بتپرستان لجوج و متعصب و خشن به خوبى منعکس شده است و نشان مىدهد که این پیغمبر بزرگ الهى، چگونه در مبارزه با بتپرستى در عین تنهایى و نداشتن یار و یاور، و در برابر انبوه دشمان خشمگین و خطرناک که حکومت وقت آنها را پشتیبانى مىکرد کمترین سستى به خود راه نداد........
آیات فوق مىگوید: <ما وسیله رشد ابراهیم(ع) را از قبل به او دادیم و از(شایستگى) او آگاه بودیم»، (و لقد آتینا ابراهیم رشده من قبل و کنا به عالمین) (1)
در واقع خداوند استعدادهاى شایان توجهى را به ابراهیم(ع) داده بود، ولى بى شک ابراهیم(ع) که در بهرهگیرى از این استعدادها آزاد بود از آن بهترین بهرهگیرى را کرد، و به مبارزه با عامل اصلى بدبختى انسانها یعنى بتپرستى برخاست و چنانکه در ادامه این آیات آمده استبا قوت و قدرت و صراحت، نخست از عمویش آزر شروع کرد، و گفت: <این مجسمههاى بىروحى را که پرستش مىکنید چیست؟!»
و هنگامى که <آزر» به او جواب داد: <این رسم و سنت نیاکان ماست گفت: به یقین هم شما و هم پدران و نیاکانتان در گمراهى آشکارى بودید»!
<آزر» هنوز باور نمىکرد که ابراهیم با این صراحتبه طور جدى به مبارزه با بتها که آن همه خواهان داشتبرخیزد، پرسید: آیا شوخى مىکنى؟! و ابراهیم(ع) در جواب گفت: این یک مطلب کاملا جدى است، پروردگار شما همان آفریننده زمین و آسمان است... سپس افزود: <به خدا سوگند من نقشهاى براى نابودى این بتها در غیاب شما مىکشم!»، (و تالله لاکیدن اصنامکم بعد ان تولوا مدبرین) (2)
و سرانجام به گفته خود عمل کرد و با استفاده از یک فرصت مناسب همه آنها را جز بتبزرگ آنها قطعه قطعه کرد شاید به هنگامى که به سوى آن باز مىگردند از آن عبرت گیرند، ( فجعلهم جذاذا الا کبیرا لهم لعلهم الیه یرجعون) (3)
در اینکه مرجع ضمیر <الیه» در بخش اخیر آیه چیست؟ مفسران احتمالات زیادى دادهاند: بعضى گفتهاند ضمیر به <کبیرهم» برمىگردد، یعنى به سوى بتبزرگ برگردند و از او سؤال کنند چه حادثهاى سبب شسکستن سایر بتها شده و چه عاملى سبب نجات او گردیده است و طبیعى استبت از پاسخ به آن عاجز است و از اینجا بى اعتبارى بتها را دریافت.
احتمال دیگر اینکه ضمیر به <ابراهیم» بازمىگردد، یعنى بتپرستان به سراغ ابراهیم(ع) آیند، و از او در باره انگیزه بتشکنیش سؤال کنند و او حقایق را براى آنان بازگو کند(البته در این صورت جمله الا کبیرا لهم تاثیرى در مفهوم آیه نداردبخلافتفسیر قبل).
احتمال سوم اینکه ضمیر به <خداوند متعال» برمىگردد، یعنى مشاهده ضعف و زبونى بتها در مقابل یک انسان سبب شود که آیین بتپرستى را رها کنند و به سوى خدا بازگردند(این تفسیر نیز اشکال سابق را دارد).
و از همه مناسبتر همان تفسیر اول است.
به هر حال آیه نشان مىدهد که یکى از فضایل بزرگ پیامبران اولواالعزم شجاعتبىنظیر آنها بوده است، آنها از غیر خدا نمىترسیدند، و در راه خدا کمترین سستى به خود راه نمىدادند و از جبن و ترس که یک رذیله بزرگ اخلاقى است پاک و مبرا بودند و به همین دلیل یک تنه در برابر انبوه دشمنان مىایستادند و پیروز مىشدند.
بى شک اگر رذیله اخلاقى ترس و جبن بر آنها مسلط مىشد هرگز نه قادر به انجام سالتخویش بودند، و نه بر دشمنان پیروز مىشدند.
در دومین آیه مخاطب موسى بن عمران7 است، آنجا که براى نخستین بار مخاطب به خطاب وحى شد و به او دستود داده شد عصایش را بیفکند، و عصا به اعجاز الهى به مار عظیمى تبدیل شد، موسى وحشت کرد و فرار نمود. در اینجا نخستین درس اخلاقى به موسى(ع) داده شد که: <اى موسى! نترس که رسولان در نزد من نمىترسند»! (...یا موسى لاتخف انى لایخاف لدى المرسلون) (4)
و با توجه به اینکه تمام عالم محضر خداست و همه جا ذات پاکش حاضر و ناظر است مؤمنان در هیچ حال و در هیچ جا نباید بترسند، بلکه بر ذات پاک او توکل کنند و با شجاعت و شهامتبه سوى اهداف مقدسى که دارند پیش بروند.
مطابق آنچه در سوره قصص آیه 31 آمده است، به موسى(ع) گفته شد: <اى موسى! نترس و پیش بیا که تو در امن و امانى»! (یا موسى اقبل و لاتخف انک من الآمنین)
موسى با این خطاب الهى آرامش خود را بازیافت و در اینجا دستور مهمترى به او داده شد و آن اینکه نه تنها از آن مار عظیم نباید بترسد بلکه باید به سوى آن پیش برود، و آن را با ستخود بگیرد! تا عصا به حالت اول بازگردد! (قال خذها و لاتخف سنعیدها سیرتها الاولى) (5)
به یقین این کار براى موسى(ع) بسیار شاق و سنگین بود ولى آن را انجام داد و بر آن پیروز شد.
آرى موسى(ع) باید این تجربه بزرگ را در محضر الهى فراگیرد تا بتواند در برابر اژدهاى دیگرى همچون فرعون و فرعونیان بایستد، و حکومت و ملک آنها را در واقع عصاى دستخود کند!
بسیارى از مفسران <جان» را که در آیه بالا آمده به معنى مار کوچک و باریک که با رعتحمله مىکند تفسیر کردهاند، در حالى که در جاى دیگر که موسى عصا را در برابر فرعون انداخت تعبیر به <ثعبان» شده که به معنى اژدهاى عظیم است، به همین دلیل بعضى احتمال دادهاند عصا در آغاز کار مبدل به مار کوچکى شد و تدریجا به صورت اژدهاى عظیمى در آمد!
بعضى نیز گفتهاند <عصا» مبدل به مار عظیمى شد، ولى از نظر سرعت همچون مارهاى کوچک حرکت مىکرد!
جالب اینکه در قرآن مجید نه بار جمله <لاتخف» (نترس) آمده است که در پنج مورد، مخاطب موسى بن عمران است، شاید به این جهت که موسى(ع) دشمن بسیار بزرگ و خطرناکى همچون فرعون داشت، و باید با این خطابهاى الهى براى مبارزه با او آماده مىشد.
سومین بخش از این آیات در باره قوم <طالوت» است همان مردى که از سوى پیامبر زمان(اشموئیل) به عنوان زمامدار و فرمانده لشکر بنى اسرائیل براى مبارزه با <جالوت»بیدادگر انتخاب شده بود.
او هنگامى که مىخواستبراى مبارزه با جالوت قیام کند، آزمونى براى لشکر خود ترتیب داد، تا سره از ناسره جدا شود، و سست عنصران ترسو که وجود آنها در یک لشکر سبب سستى دیگران مىشود، بازشناخته شوند.
آرى آنها را در حالى که شدیدا تشنه بودند به وسیله نهر آبى آزمود، و گفت هر کس از آن بنوشد از ما نیست، و آنان که مقاومت کنند و ننوشند و فقط گلویى تر کنند از ما هستند. اکثریت لشکر که افرادى سست و کم مقاومتبودند از عهده این امتحان برنیامدند، تنها گروه اندکى باقى ماندند، ولى شجاع و نیرومند که قرآن در باره آنان مىگوید: <هنگامى که لشکر طالوت در برابر جالوت قرار گرفت، شجاعان نخبه با این سخن که چه بسیار گروه اندکى که به فرمان خدا بر گروه کثیرى پیروز شدهاند به دیگران دلدارى داده و سپس افزودند: <...ربنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا على القوم الکافرین; پروردگارا! صبر و استقامت را بر ما فروریز و گامهاى ما را استوار دار، و ما را بر جمعیت کافران پیروز گردان»! (6)
خداوند به برکتشجاعت و پایمردى همین گروه اندک آنان را بر آن لشکر عظیم و سر تا پا مسلح طالوت پیروز کرد.
در آیات بعد سخن از ترس و جبن گروهى از منافقان و افراد ضعیف الایمان عصر پیامبر(ص) و در جنگ احزاب، و نیز سخن از شجاعت و پایمردى و ثبات قدم مؤمنان راستین است.
نخست مىفرماید: <به خاطر بیاورید زمانى را که گروهى از آنها(منافقان) گفتند: اى مردم مدینه! اینجا(میدان جنگ احزاب) جاى توقف نیست، به خانههاى خود بازگردید، و گروهى از آنان از پیامبر(ص) اجازه بازگشت مىخواستند و مىگفتند: خانههاى ما بدون حفاظ است، در حالى که بدون حفاظ نبود بلکه(اینها بهانه بود، به خاطر ترس و وحشت) مىخواستند فرار کنند»! (و اذ قالت طائفة منهم یا اهل یثرب لا مقام لکم فارجعوا و یستاذن فریق منهم النبى یقولون ان بیوتنا عورة و ما هى بعورة ان یریدون الا فرارا) (7)
البته میدان جنگ احزاب آنچنان به خاطر فزونى لشکر دشمن و تجهیزات زیاد آنها وحشتناک بود که افراد سست و ترسو هرگز تاب مقاومت نداشتند.
ولى چنانکه در آیه 22 همین سوره آمده <مؤمنان راستین نه تنها از مشاهده لشکر احزاب هراسى به دل راه ندادند، بلکه آن را دلیل بر صدق وعدههاى الهى و پیامبر دانستند، و بر ایمان و تسلیم و پایمردیشان افزوده شد»! (و لما راى المؤمنون الاحزاب قالوا هذا ما وعدنا الله و رسوله و صدق الله و رسوله و ما زادهم الا ایمانا و تسلیما) (8)
جالب اینکه از بعضى روایات استفاده مىشود که پیامبر(ص) به منافقان و افراد ضعیف الایمان و ترسو اجازه بازگشتبه مدینه را داد، چرا که اگر مىماندند نه تنها کارى از آنها ساخته نبود، بلکه بذر ضعف و سستى را در دل دیگران مىپاشیدند!
به همین دلیل آیه47 سوره توبه در باره جمعى از این گونه افراد مىخوانیم: <لو خرجوا فیکم ما زادوکم الا خبالا...; اگر آنها همراه شما(به سوى میدان جهاد) خارج مىشدند جز اضطراب و تردید، چیزى بر شما نمىافزودند»!
باید توجه داشت که <خبل» و <خبال» به معنى اضطراب و تردیدى است که از ضعف عقل و عدم قدرت بر تصمیمگیرى حاصل مىشود که یکى از عوامل آن ترس و وحشت زیاد است که موجب مىشود انسان تعادل فکرى خود را از دستبدهد.
در پنجمین آیه با چهره دیگرى از شجاعتیاران پیامبر(ص) رو به رو مىشویم، شجاعتى که از منطق ایمان سرچشمه مىگرفت، آنها به خوبى مىدیدند که در میدان نبرد بر سر دو راهى قرار دارند که هر دو به سوى بهشت و خشنودى خدا مىرود: راهى به سوى <شهادت» پیش مىرود که نهایت آن سعادت است و راهى به سوى زنده ماندن و پیروز شدن بر دشمن، که آن هم باعث افتخار در دنیا و آخرت است این در حالى است که دشمن در هر صورت محکوم به شکست استیا مرگ ذلتبار در این دنیا یا عذاب پروردگار در آخرت.
بدیهى است کسى که چنین درک و دیدى داشته باشد هرگز ترس و سستى به خود راه نمىدهد، و از این رذیله بزرگ اخلاقى برکنار است (قل هل تربصون بنا الا احدى الحسنیین و نحن نتربص بکم ان یصیبکم الله بعذاب من عنده او بایدینا فتربصوا انا معکم متربصون) (9)
و به گفته بعضى از دانشمندان عامل اصلى پیروزى مسلمانان همین شجاعت زاییده از ایمان و منطق قل هل تربصون بنا الا احدى الحسنیین) بود.
در ششمین آیه، با چهره دیگرى از شجاعت این دینباوران شجاع در جنگ احد روبرو مىشویم:
مىدانیم در احد مسلمانان بر اثر غفلت گروهى از افراد دنیاپرست که سنگرهاى حساس خود را رها کردند و به جمع غنایم پرداختند گرفتار شکستسختى شدند، و ضایعات فراوانى به بار آمد، و طبق آنچه در تواریخ آمده است دشمن پیروزمند به هنگام بازگشت از میدان جنگ در اثناى راه مکه از بازگشتخود پشیمان شد و با یکدیگر توافق کردند که به مدینه بازگردند و از فرصتبه دست آمده استفاده کنند و ضربه نهایى را بر مسلمین وارد کنند.
هنگامى که پیامبر اسلام(ص) از این مساله آگاه شد ابتکار مهمى به خرج داد، دستور داد لشکر اسلام حتى کسانى که جراحتى در میدان احد بر تن داشتند به استقبال لشکر دشمن بروند.
این دستور بسیار مؤثر واقع شد و وحشت و اضطرابى در لشکر دشمن افکند به گونهاى که ترجیح دادند، پیروزى نسبى خود را با حمله مجدد به خطر نیفکنند و به مکه بازگشتند.
آیه مورد بحثبه این معنى اشاره کرده، و شجاعت مسلمانان و عدم ترس آنها را از دشمن مىستاید، مىفرماید: <آنها که دعوت خدا و پیامبر(ص) را پس از آنکه جراحاتى به آنها رسیده بود اجابت کردند(و در حالى که هنوز زخمهاى میدان احد التیام نیافته بود، به سوى میدان حمراء الاسد شتافتند آرى) کسانى از آنها که نیکى کردند و تقوا پیش گرفتند پاداش بزرگى دارند»، (الذین استجابوا لله و الرسول من بعد ما اصابهم القرح للذین احسنوا منهم و اتقوا اجر عظیم) (10)
سپس ایمان و شهامت را چنین مىستاید: <آنها کسانى بودند که مردم به آنان گفتند: مردم(لشکر دشمن) براى حمله به شما اجتماع کردهاند، از آنان بترسید، اما(نه تنها نترسیدند بلکه) بر ایمانشان افزوده شد و گفتند: خدا ما را کافى است و بهترین حامى ماست»! (الذین قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لکم فاخشوهم فزادهم ایمانا و قالوا حسبنا الله و نعم الوکیل) (11)
در کجاى دنیا دیده شده است که مجروحان جنگى فورا به میدان بازگردند و در صفوف مقدم جاى گیرند، آرى این شجاعت و شهامتبى نظیر بود که وسوسههاى دشمن را خنثى کرد، و با چنین حضورى در میدان جنگ او را مایوس و ناکام نمود.
به هر حال حمراء الاسد صحنه عجیبى بود که طعم پیروزى موقت احد را در کام قریش تلخ کرد، و به آنها نشان داد که مسلمانان اگر چه بر اثر اشتباه گروهى موقتا عقب نشستند ولى ابتکار عمل را از دست ندادهاند، و دشمن باید منتظر ضربات آینده مسلمین باشد.
به این ترتیب نه تنها از یک شکستخطرناک پیشگیرى کردند بلکه پایه پیروزیهاى آینده را نهادند و آثار منفى شکست را از دل دوستان خود زدودند و با توکل بر پروردگار چراغ امید را در قلبها فروزان ساختند.
از آیه فوق استفاده مىشود که سخنان وحشتانگیز بعضى از شیاطین که مسلمانان را از اجتماع لشکر قریش مىترساندند، نه تنها ترس و وحشتى در آنها ایجاد نکرد، بلکه بر ایمانشان افزود، و میزان توکل آنها را بالا برد، این به خاطر آن بود که متذکر وعدههاى الهى و صدق گفتار پیامبر(ص) شدند که اگر در میدان احد به دستور حضرتش عمل مىکردند، هرگز آن شکست نیز به وجود نمىآمد.
از شگفتىهاى این جنگ آن است که پیامبر(ص) فرمود: <تنها کسانى که در احد شرکت کردند به میدان حمراء الاسد بیایند، و به دیگران اجازه نداد که در این پیکار شرکت جویند، تا به دشمن بفهماند لشکر احد حتى با وجود آن همه مجروحان جنگى باز نیرومند و آماده پیکار است، و به هیچ وجه ضعف و فتورى در آن راه نیافته، و این همان است که دشمن را به شدت مضطرب ساخت.
در ادامه این آیات، در آیه 175 همین سوره به تفاوت میان افراد جبان و ترسو و شجاعان مؤمن اشاره مىکند، و چنین مىفرماید: <این فقط شیطان است که پیروان خود را مىترساند، از آنها نترسید و تنها از من بترسید اگر ایمان دارید»، (انما ذلکم الشیطان یخوف اولیائه فلاتخافوهم و خافون ان کنتم مؤمنین) (12)
از این تعبیر به خوبى استفاده مىشود که این گونه ترسها جنبه شیطانى دارد و هدفش تضعیف روحیه مؤمنان و کشاندن آنها به موضع انفعالى است تا از زیر بار مسئولیتها فرار کنند، در حالى که مؤمنان راستین هیچ گونه ترس و وحشتى جز از خدا ندارند!
مطابق این تعبیرات، ترس و جبن ریشه شیطانى دارد، در حالى که شجاعت و شهامت داراى ریشه ایمانى است، آرى شجاعت از آثار ایمان است، چرا که مؤمن با اتکاء به خدا که قدرتش ما فوق همه قدرتهاستخود را در همه صحنهها پیروز مىبیند و افراد ضعیف الایمان با اتکاء به قدرت خود که به هر حال شکستپذیر استخویش را ناتوان مشاهده مىکنند و به همین دلیل ترس و وحشت در صحنههاى مهم زندگى بر آنها چیره مىشود.
در داستان غزوه <حمراء الاسد» شیاطین انس و جن دستبه دست هم دادند تا قدرت لشکر قریش را بزرگ نشان دهند، و مؤمنان را از رویارویى با آنها بترسانند، در حالى که به تعبیر قرآن تنها اولیاى شیطان و دوستان او از این گونه امور مىترسند، و اولیاء الله وحشتى به خود راه نمىدهند. (13)
در هفتمین و آخرین آیه مورد بحثیکى از صفات ویژه مبلغان رسالتهاى الهى پاک بودن از رذیله ترس از غیر خدا ذکر شده، مىفرماید: <آنها کسانى بودند که تبلیغ رسالتهاى الهى را مىکردند و از او مىترسیدند و از هیچ کس جز خدا ترسى به خود راه نمىدادند و همین بس که خداوند حسابگر است»! (الذین یبلغون رسالات الله و یخشونه و لایخشون احدا الا الله و کفى بالله حسیبا) (14)
تبلیغ رسالات الهى مهمترین وظیفه پیامبران خداست، و شرط اصلى آن خالى بودن از رذیله خوف و ترس است.
این آیه که ناظر به پیامبران پیشین استبه پیامبر اسلام(ص) در درجه اول و در درجه بعد به همه پیروان راستین او هشدار مىدهد که در مقام ابلاغ رسالتهاى الهى از هیچ چیز و هیچ کس جز خدا ترس و واهمهاى نداشته باشند و مفهوم این سخن آن است که افراد جبان و ترسو نه شایسته اداى این رسالتند و نه قادر بر این کار!
بعضى از مفسران معتقدند که این آیه دلیل بر این است که پیامبران الهى در مقام تبلیغ رسالت الهى نباید تقیه کنند، ولى این سخن در صورتى صحیح است که تقیه به معنى ترس و وحشت از مخالفین باشد، در حالى که تقیه همیشه ناشى از ترس نیست، بلکه گاه هدف جلب و جذب مخالفین و رساندن آنها به اهداف الهى به صورت تدریجى است، و شاید گفتار ابراهیم <هذا ربى» در برابر ستارهپرستان و ماهپرستان و خورشیدپرستان از این باب بوده است(دقت کنید).
از آیات قرآن مجید که نمونههاى روشنى از آن در بالا آمد، اهمیتشجاعت و شهامت و نقش این فضیلت اخلاقى در سرنوشت معنوى و مادى انسانها روشن از یک سو، و آثار سوء رذیله ترس و جبن از سوى دیگر آشکار مىشود.
درست است که در این آیات، شجاعت و ترس به طور مستقل و مستقیم مورد بحث واقع نشده ولى به طور ضمنى با بیان گویا نقش هر دو در زندگى انسانها تبیین گردیده است.
در احادیث اسلامى نکوهش از این رذیله اخلاقى بازتاب گستردهاى دارد از جمله:
1- امام باقر(ع) مىفرماید: <لایکون المؤمن جبانا و لاحریصا و لاشحیحا; انسان با ایمان نه ترسوست و نه حریص و نه بخیل»! (15)
از این تعبیر به خوبى استفاده مىشود که <ترس» و <حرص» و <بخل» با روح ایمان سازگار نیست، چرا که مؤمن، متکى به خداست، و آن کس که چنین تکیهگاهى دارد ترسى به خود راه نمىدهد، و نه بخیل و حریص است زیرا او به فضل و کرم الهى امیدوار مىباشد، و با این حال حرص و بخلى به او راه نمىیابد.
2- در حدیث دیگرى از امیرمؤمنان على(ع) مىخوانیم: <الجبن و الحرص و البخل غرائز سوء یجمعها سوء الظن بالله سبحانه; ترس و حرص و بخل، صفات زشتى است که در سوء ظن به خداوند سبحان خلاصه مىشود»! (16)
این حدیث توضیح دیگرى استبر آنچه در حدیثبالا آمد، و ریشه اصلى این صفات رذیله را تبیین مىکند.
3- امیرمؤمنان على(ع) دوستان خود را از مشورت با افراد ترسو نهى مىکند، چرا که ترس آنها از آفات مشورت است مىفرماید: <لاتشرکن فى رایک جبانا یضعفک عن الامر و یعظم علیک ما لیس بعظیم; هرگز با انسان ترسو مشورت نکن چرا که تو را از کارهاى مهم بازمىدارد، و موضوعات کوچک را در نظر تو کوچک جلوه مىدهد»! (17)
همین معنى در عهدنامه مالک اشتر به شکل دیگرى مطرح شده است، امام(ع) مالک را از مشورت با بخیلان و ترسوها و حریصان نهى مىکند. (18)
4- این موضوع به قدرى مهم است که در حدیثى از رسول خدا(ص) مىخوانیم که دستور مىداد افراد ترسو در جنگهاى اسلامى شرکت نکنند(مبادا مایه تضعیف روحیه دیگران بشوند) مىفرماید: <من احس من نفسه جبنا فلایغز; کسى که در خود ترسى احساس مىکند در جنگ شرکت نکند»!
5- در حدیث دیگرى از امام امیرمؤمنان(ع) حدیثبالا را شکافته و با صراحت مىگوید: <لایحل للجبان ان یغزو، لانه ینهزم سریعا و لکن لینظر ما کان یرید ان یغزو به فلیجهز به غیره; جایز نیست افراد ترسو در جنگ شرکت کنند چرا که به سرعت فرار مىکنند(و مایه تضعیف دیگران مىشوند) ولى لازم است صلاح و تجهیزات خود را در اختیار دیگران قرار دهند». (19)
بى شک منظور از جبن و ترس در اینجا جبن و ترس معقول نیستبلکه جبن و ترس نامعقول است، توضیح اینکه:
ترس از امورى که واقعا خطرناک استیکى از پدیدههاى روحى و طبیعى و از نعمتهاى بزرگ خداست، چرا که اگر انسان از هیچ چیز خطرناکى نترسد، به زودى زندگى خود را از دست مىدهد، این همان چیزى است که از آن تعبیر به تهور و بىپروایى در مقابل خطر مىکنند، مانند کسى که بى خیال و بدون نگاه کردن به این طرف و آن طرف، از یک خیابان پر رفت و آمد مىگذرد، چنین کسى به یقین در معرض حوادث خطرناک رانندگى قرار دارد.
این گونه ترسها خواه در زندگى عادى روزانه باشد یا در مورد مواد غذایى مشکوک یا مسائل اقتصادى و سیاسى و غیر آن کاملا منطقى است و سبب نجات از خطراتى است که انسان را تهدید مىکند.
ترس مذموم آن است که انسان از عواملى بترسد که در خور ترسیدن نیست، هر خطر موهومى را جدى بگیرد، و هر دشمن خیالى را مایه وحشت قرار دهد، از همه چیز و به اصطلاح از سایه خودش نیز بترسد، و از ورود در هر کارى به احتمال عدم موفقیت واهمه داشته باشد، چنین ترسى مایه عقب ماندگى و بدبختى و ناکامى است، مایه شکست و ذلت و زبونى است.
این جهان در همه ابعادش همچون یک میدان نبرد است، موانع، مشکلات و خطرها همیشه وجود داشته و دارد، و تا انسان با آنها دست و پنجه نرم نکند و خود را به طور جدى آماده مقابله با آنها نسازد موفق نخواهد شد.
غالبا ممکن نیست ما دستبه کارى بزنیم که پیروزى در آن صد در صد تضمین شده باشد، یا هیچ گونه خطرى در آن وجود نداشته باشد، این یک خیال محال و یک پندار باطل است. اینجاست که نقش شجاعت و شهامت روشن مىشود و آثار منفى صفت رذیله ترس و جبن خود را نشان مىدهد.
هر کشاورزى احتمال خشکسالى و آفت را مىدهد، هر تاجرى احتمال نوسان قیمتها و دگرگونى وضع بازار را مىدهد، هر مسافرى احتمال تصادف و خطرات دیگر را مىدهد، و در هر عمل جراحى احتمال خطر وجود دارد، اگر به این احتمالات ترتیب اثر داده شود باید دست روى دستبگذاریم و هیچ کارى نکنیم و فقط در انتظار مرگ باشیم.
به یقین در این گونه موارد باید خطرات جدى را پیشبینى کرد و راه مقابله با آن را شناخت، و از بى پروایى و تهور پرهیز نمود، در عین حال احتمالات نسنجیده و نامعقول و یا احتمالاتى که همیشه و در هر حال وجود دارد نباید سد راه انسان شود.
این روشنترین تعریفى است که براى مساله شجاعتبه عنوان یکى از صفات فضیله و ترس به عنوان یکى از صفات رذیله مىتوان کرد.
در حدیثى از امام حسن مجتبى7 در تعریف جبن چنین مىخوانیم: <الجراة على الصدیق و النکول عن العدو; جبن آن است که در برابر دوستان جسور و در برابر دشمنان ناتوان باشى»! (20)
و در حدیث دیگرى از همان بزرگوار مىخوانیم که در پاسخ از سؤال در باره معنى شجاعت فرمود: <موافقة الاقران و الصبر عند الطعان; هماهنگى با اقران و ایستادگى در برابر ضربات دشمن». (21)
قرآن مجید در یک جا مىفرماید: <و لاتلقوا بایدیکم الى التهلکة; با دستخود خویشتن را به هلاکت نیفکنید»! (22)
و در جاى دیگر در وصف مؤمنان راستین مىگوید: <...اشداء على الکفار...; آنها در برابر کافران سخت و شدیدند(و ترس و واهمهاى به خود راه نمىدهند)». (23)
از آنچه در بالا گفته شد به خوبى مىتوان نتیجه گرفت که شجاعتبه عنوان یک فضیلتحد وسطى است در میان <تهور» و <جبن».